English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (8725 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
mean U متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
meaner U متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
meanest U متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
execution U 1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
deceleration time U زمان لازم برای متوقف ساختن یک نوار مغناطیسی پس از خواندن یا ضبط اخرین قطعه داده از یک رکورد روی ان نوار
mtbf U متوسط زمان که یک قطعه بین دو خرای کار میکند
meaner U مدت زمان متوسط ی که یک قطعه بین دو خرابی کار میکند
mean U مدت زمان متوسط ی که یک قطعه بین دو خرابی کار میکند
meanest U مدت زمان متوسط ی که یک قطعه بین دو خرابی کار میکند
line haul U زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
turnaround time U زمان لازم برای فعال کردن برنامه برای تولید که کاربر خواسته است
access time U کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده
averaged U متوسط زمان لازم که کاربر باید صبر کند تا به خط ارتباطی دسترسی پیدا کند
averages U متوسط زمان لازم که کاربر باید صبر کند تا به خط ارتباطی دسترسی پیدا کند
average U متوسط زمان لازم که کاربر باید صبر کند تا به خط ارتباطی دسترسی پیدا کند
averaging U متوسط زمان لازم که کاربر باید صبر کند تا به خط ارتباطی دسترسی پیدا کند
service time window U [زمان تعیین شده برای تعمیر و نگهداری]
maintenance window U [زمان تعیین شده برای تعمیر و نگهداری]
operates U کل زمان لازم برای انجام یک کار
check out time U زمان لازم برای ازمایش یک وسیله
check out time U زمان لازم برای تخلیه محل
access time U زمان لازم برای پاسخگویی کامپیوتر
operate U کل زمان لازم برای انجام یک کار
operated U کل زمان لازم برای انجام یک کار
preventive U بررسیهای مرتب قطعه برای تصحیح و تعمیر کردن هر خطای کوچک پیش از رویدادن خطاهای بزرگتر
preventative U بررسیهای مرتب قطعه برای تصحیح و تعمیر کردن هر خطای کوچک پیش از رویدادن خطاهای بزرگتر
engineered performance U زمان لازم برای اتمام یک واحد از کار
proceed time U زمان لازم برای معرفی به پایگاه جدید
adds U زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
developments U زمان لازم برای توسعه محصول جدید
development U زمان لازم برای توسعه محصول جدید
radar mile U زمان لازم برای رسیدن امواج به هدف
adding U زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
canonical time unit U زمان لازم برای طی مسافتی معادل یک رادیان
add U زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
toolbox U جعبه حاوی قط عات لازم برای تعمیر , نگهداری و نصب قط عات
cure time U زمان لازم برای جامد شدن کامل رزین
mttr U متوسط زمانی که انتظار می رود برای تشخیص و تصحیح یک خطا در سیستم کامپیوتری لازم باشدRepair To Time ean
fault U تابعی که بخشی از برنامه است که علت داده خراب یا قطعه خراب را بیان میکند
faults U تابعی که بخشی از برنامه است که علت داده خراب یا قطعه خراب را بیان میکند
faulted U تابعی که بخشی از برنامه است که علت داده خراب یا قطعه خراب را بیان میکند
word U زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
decompression table U جدول نشاندهنده زمان و محل لازم برای صعود ارام غواص
warm-ups U روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
warm-up U روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
carried U زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
worded U زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
carry U زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
carries U زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
carrying U زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
Micro Channel Architecture U تعداد قط عات الکترونیکی لازم برای مدیریت سیگنال زمان و داده روی باس گسترده MCA
refire time U زمان لازم بد از پرتاب موشک برای اماده شدن سکوی پرتاب برای موشک بعد
half life period U مدت زمان لازم برای فعالیت یک ماده رادیواکتیو است که به نصف مقدار اولیه خود کاهش یابد
deadlines U منتظر تعمیر متوقف کردن وسایل برای تعمیر
deadline U منتظر تعمیر متوقف کردن وسایل برای تعمیر
access time U زمان لازم برای یافتن فایل یا برنامه در حافظه اصلی یا حافظه جانبی
propagation delay U 1-زمان لازم برای فاهر شدن خروجی در دروازه منط قی پس از اعمال ورودی . 2-زمانی که بیت داده روی شبکه از مبدا به مقصد می رود
position U مدت زمان لازم برای دستیابی به داده ذخیره شده روی دیسک درایو یا ماشین نوار. حاوی تمام حرکات ماده از قیبل نوک خواندن و بازو
positioned U مدت زمان لازم برای دستیابی به داده ذخیره شده روی دیسک درایو یا ماشین نوار. حاوی تمام حرکات ماده از قیبل نوک خواندن و بازو
dock receipt U قبض رسید ورود کشتی برای تعمیر اعلام ورود کشتی برای تعمیر
crystals U قطعه کوچک از کریستال کوارتز که در فرکانس خاص به لرزش در می آید که به عنوان یک سیگنال ساعت خیلی دقیق برای کامپیوتر یا سایر برنامههای کاربردی زمان بندی شده به کار می رود
crystal U قطعه کوچک از کریستال کوارتز که در فرکانس خاص به لرزش در می آید که به عنوان یک سیگنال ساعت خیلی دقیق برای کامپیوتر یا سایر برنامههای کاربردی زمان بندی شده به کار می رود
mean repair time U زمان میانگین تعمیر
mean time to repair U زمان میانگین تعمیر
I'll need a plot of land . U یک قطعه زمین لازم دارم
awaiting aircraft availability U زمان انتظار درخط تعمیر
awaiting aircraft availability U زمان تحت تعمیر بودن هواپیما
accumulation time U زمان تحت تعمیر بودن وسیله
d , top concept U تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
mean time U زمان متوسط
cooling period U زمان بازار خراب کن
mean solar time U زمان متوسط شمسی
loom time U مدت زمان بافت [از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
mean U متوسط زمان که وسیلهای عمل میکند
meaner U متوسط زمان که وسیلهای عمل میکند
meanest U متوسط زمان که وسیلهای عمل میکند
time slice U قطعه زمان
planar U روش تولید مدارهای مجتمع بار اعمال مواد شیمیایی به یک قطعه سیلیکن برای تولید قطعه متفاوت
duration U براوردی از زمان لازم جهت انجام یک فعالیت
cold thrust U ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال
cold test U ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال
time slicing U قطعه کردن زمان
failures U متوسط زمان که یک وسیله بین دو قط عی میتواند کار کند
failure U متوسط زمان که یک وسیله بین دو قط عی میتواند کار کند
splits U زمان ثبت شده برای فواصل معین یک مسابقه زمان ثبت شده برای قهرمان دو 004متر
heaps U مدت زمان که نور نوار یا ویدیو پیش از سرویس شدن تا تعمیر میتواند کار کند
heap U مدت زمان که نور نوار یا ویدیو پیش از سرویس شدن تا تعمیر میتواند کار کند
heaping U مدت زمان که نور نوار یا ویدیو پیش از سرویس شدن تا تعمیر میتواند کار کند
average U متوسط زمانی لازم از وقتی که تقاضا فرستاده میشود و داده برگردانده میشود
averages U متوسط زمانی لازم از وقتی که تقاضا فرستاده میشود و داده برگردانده میشود
averaged U متوسط زمانی لازم از وقتی که تقاضا فرستاده میشود و داده برگردانده میشود
averaging U متوسط زمانی لازم از وقتی که تقاضا فرستاده میشود و داده برگردانده میشود
actual address U تعداد متوسط بیت دادهای که در یک زمان مشخص ارسال شده اند
pitch speed U حاصل ضرب گام هندسی متوسط و تعداد دوران درواحد زمان
setting time U [مدت زمان لازم جهت تثبیت و پایدار شدن رنگ در رنگرزی]
switching U خط و مدار ارتباطی که در صورت نیاز ایجاد میشود و تا زمان لازم باقی می ماند
mending U گردآوری شده برای تعمیر
sensitivities U کمترین توان سیگنال درییافتی که برای گیرنده برای تشخیص سیگنال لازم است
sensitivity U کمترین توان سیگنال درییافتی که برای گیرنده برای تشخیص سیگنال لازم است
reference U نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
references U نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
overhauling U پیاده کردن کامل قطعات برای تعمیر
overhauls U پیاده کردن کامل قطعات برای تعمیر
overhaul U پیاده کردن کامل قطعات برای تعمیر
overhauled U پیاده کردن کامل قطعات برای تعمیر
share U IB که برای ارزیابی محصولات تهیه شده برای فروشندگان تشکیل شده است سازمانی از استفاده کنندگان سیستمهای کامپیورتی متوسط و بزرگ
shared U IB که برای ارزیابی محصولات تهیه شده برای فروشندگان تشکیل شده است سازمانی از استفاده کنندگان سیستمهای کامپیورتی متوسط و بزرگ
shares U IB که برای ارزیابی محصولات تهیه شده برای فروشندگان تشکیل شده است سازمانی از استفاده کنندگان سیستمهای کامپیورتی متوسط و بزرگ
second best theory U نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
double U استفاده از دو بافر یکی برای خواندن و دیگری در همان زمان برای نوشتن
doubled U استفاده از دو بافر یکی برای خواندن و دیگری در همان زمان برای نوشتن
doubled up U استفاده از دو بافر یکی برای خواندن و دیگری در همان زمان برای نوشتن
compiler U اسمبلر یا کامپایلری که یک برنامه را برای یک کامپیوتر کامپایل و در همان زمان برای دیگری اجرا میکند
raptatory U لازم برای شکار
raptatorial U لازم برای شکار
hydration water U اب لازم برای ابش
utilities'man U متخصص تعمیر دستگاههای حرارتی و برقی تعمیر کارتاسیسات
climate for growth U شرایط لازم برای رشد
mantling U مواد لازم برای پوشش
magic number U امتیاز لازم برای قهرمانی
quorum U اکثریت لازم برای مذاکرات
draw weight U نیروی لازم برای کشیدن زه
Short of replacing the engine, I have tried everything to fix the car. U به غیر از تعویض موتور برای تعمیر ماشین من همه کاری را تلاش کردم .
troop space U جای انفرادی در هواپیما یاکشتی محوطه لازم برای تامین جا برای حمل پرسنل وبارهای انفرادی انها درکشتی یا هواپیما
products U ول مواد لازم برای تولید یک محصول
product U ول مواد لازم برای تولید یک محصول
light is necessary to life U روشنایی برای زندگی لازم است
barrier material U مواد لازم برای ساختن موانع
user freindly U اسان برای استفاده کننده ارتباط دوستانه با استفاده کننده سیستم محاسباتی که امکانات لازم برای توانایی هاو محدودیتهای اپراتور رافراهم می سازد
station time U زمان اماده شدن برای پرواز زمان بارگیری و اماده شدن هواپیما برای پرواز
segmentation U تقسیم بچند قسمت یا قطعه قطعه قطعه سازی
dive schedule U جدول حداکثر زمان و عمق استخر برای شیرجه جدول نشاندهنده عمق و زمان ماندن زیر اب غواص
ineligibly U بدون داشتن شرایط لازم برای انتخاب
aircraft role equipment U تجهیزات لازم برای انجام ماموریت هواپیما
compacted U فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
compacts U فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
compact U فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
quorum U حداقل عده لازم برای رسمیت جلسه
aircraft mission equipment U وسایل لازم برای انجام ماموریت هواپیما
storage U فضای لازم برای ذخیره سازی داده
housekeeping U امور لازم برای نگهداری سیستم کامپیوتری
compacting U فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
work file U نوار مغناطیسی که برای فایل خراب شده به کارمی رود
time U 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
times U 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
timed U 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
compacting U کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
entrance head U بار لازم برای ایجاد جریان ازیک لوله
limen U کمترین تحریک عصبی که برای ایجاداحساس لازم است
compact U کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
compacts U کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
compacted U کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
bsc U استاندارد برای اتصالات ارتباطی رسانههای با سرعت متوسط / بالا
half thickness U ضخامت لازم برای نصف کردن نفوذ عناصر تراونده
disorderly close down U آسیبی در سیستم که اخطار لازم برای قط ع طبیعی نداده است
executed U رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه
executes U رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه
external U سیگنال وقفه از رسانه جانبی برای بیان توجه لازم
executing U رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه
gibberish U اصطلاحی که برای بیان لازم نبودن داده بکار می رود
execute U رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه
shook U : مجموع تختههای لازم برای ساختن بشکه وچلیک وامثال ان
footprints U شکل و سطح لازم برای قطعهای از تجهیزات جای کامپیوتر
footprint U شکل و سطح لازم برای قطعهای از تجهیزات جای کامپیوتر
externals U سیگنال وقفه از رسانه جانبی برای بیان توجه لازم
future promissory U زمان اینده التزامی که برای اول شخص will و برای شخص دوم shall بکار می برند
langrage U اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
langrel U اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
langridge U اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
orbital injection U دادن سرعت لازم برای چرخش دور یک مدار به سفینه فضایی
macronutrient U ماده شیمیایی که برای رشد ونمو و تغذیه گیاه لازم است
pit board U تخته برای دادن اطلاعات لازم به راننده معین در گروه کمکی
size U محاسبه منبع موجود و منابع لازم برای انجام کار خاص
current asset cycle U زمانی که برای تساوی حجم فروش با سرمایه جاری لازم است
sizes U محاسبه منبع موجود و منابع لازم برای انجام کار خاص
cycle U تمام مراحل لازم برای اجرای یک فرآیند یا عملیات روی داده
multimedia U CP که قط عات لازم برای اجرای نرم افزار چند رسانهای دارد
cycled U تمام مراحل لازم برای اجرای یک فرآیند یا عملیات روی داده
cycles U تمام مراحل لازم برای اجرای یک فرآیند یا عملیات روی داده
disrepair U احتیاج به تعمیر نیازمند تعمیر
mastered U مجموعه دادههای مرجع لازم برای یک برنامه کاربردی که متناوبا بهنگام میشود
fetches U رویدادهای لازم برای بازیابی , کد گشایی و اجرای دستور ذخیره شده در حافظه
fetch U رویدادهای لازم برای بازیابی , کد گشایی و اجرای دستور ذخیره شده در حافظه
masters U مجموعه دادههای مرجع لازم برای یک برنامه کاربردی که متناوبا بهنگام میشود
foot pound مقدار نیروی لازم برای بلند کردن وزنه یک پوندی بارتفاع یک فوت.
master U مجموعه دادههای مرجع لازم برای یک برنامه کاربردی که متناوبا بهنگام میشود
allocations U فرآیندی که در آن سیستم عامل برای برنامه کاربردی حافظه لازم را فراهم میکند
articled U کسیکهاستخدام شده و مشغول فراگیری دانش لازم برای کار خود میباشد
allocation U فرآیندی که در آن سیستم عامل برای برنامه کاربردی حافظه لازم را فراهم میکند
fetched U رویدادهای لازم برای بازیابی , کد گشایی و اجرای دستور ذخیره شده در حافظه
circularization U تصحیح مدار ماهواره برای رسیدن یا نزدیک شدن ان به دایره کامل در ارتفاع لازم
overhauled U برای تعمیر پیاده کردن ومجددا" سوار کردن
overhauls U برای تعمیر پیاده کردن ومجددا" سوار کردن
overhauling U برای تعمیر پیاده کردن ومجددا" سوار کردن
overhaul U برای تعمیر پیاده کردن ومجددا" سوار کردن
stringers U قطعه چوب اضافی برای استحکام تخته موج
stringer U قطعه چوب اضافی برای استحکام تخته موج
battens U قطعه چوب صاف برای نگهداشتن حالت بادبان
batten U قطعه چوب صاف برای نگهداشتن حالت بادبان
blind dialling U توانایی مودم برای شماره گیری حتی وقتی که خط به نظر خراب است با استفاده از برخی خط وط خصوصی
zero insertion force socket [قطعه ای که ترمینال های اتصال متحرک دارد و امکان درج قطعه بدون اعمال نیرو دارد سپس اهرم کوچکی می چرخد تا با لبه های قطعه برخورد کند]
languages U دستوراتی که منابع لازم برای یک کار که باید توسط کامپیوتر انجام شود را مشخص می کنند
language U دستوراتی که منابع لازم برای یک کار که باید توسط کامپیوتر انجام شود را مشخص می کنند
Recent search history Forum search
2New Format
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
1Potential
1incentive
1affixation
1gorse melatonin
1if you have any question please ask us , we are here to help
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com